.
صفحه اصلي آرشيو جستجو پيوند ها تماس با ما
 
آخرین عناوین
برادر محسن! «عید قربان» ات مبارک!
برادر محسن! «عید قربان» ات مبارک!

محسن حیدری در ایبنا نیوز نوشت:

آنها كه ايمان آوردند، و هجرت كردند، و با اموال و جانهايشان در راه خدا جهاد نمودند، مقامشان نزد خدا برتر است؛ و آنها پيروز و رستگارند! پروردگارشان آنها را به رحمتى از ناحيه خود، و رضايت خويش، و باغهايى از بهشت بشارت مى‏دهد كه در آن، نعمتهاى جاودانه دارند. (سوره توبه / آیه ۲۰ و ۲۱)

عرفا میگویند هرکس «شب قدر» ی دارد. شب قدر زندگی ات کجاست برادر محسن؟ کسی نمی داند جز تو؛ جز خدای بزرگی که تسلابخش دردهاست و سکینه را به قلب های عزادار مؤمنان فرومی فرستد. اگر از من بپرسند، شاید بگویم شب قدر زندگی ات آنگاه بود که کشورت را به بورسیه تحصیلی شرکت نفت نفروختی. با هر سختی که بود با رتبه ۹ وارد هنرستان شرکت نفت اهواز شدی ولی راه مبارزه را در پیش گرفتی؛ مبارزه برای کشورت و برای اسلام؛ برای اقامه نماز؛ نمازهایی که چند روز اول، خط شکنی محسوب می شد؛ تنها در رختکن ورزشگاه هنرستان قامت می بستی تا شهامت را به دلهای نمازخوانها بیاوری. شهید اسماعیل دقایقی، از آن روز همراه تو شد. شاید آن روز که دقایقی در نیمروز عاشقی و در میانه ی نماز ظهر به تو پیوست و قامت بست، شب قدر زندگی ات بود. شاید آنگاه که در کنار تحصیل در بخش تعمیرات تلمبه های حفاری شرکت سدکو عرق می ریختی، شاید آنگاه که در ۲۱ سالگی طعم شکنجه و انفرادی و «زندان آخرآسفالت» را به خاطر اقتدا به مولایت خمینی کبیر چشیدی، شاید آنگاه که سرنوشت کشورت را به آسودگی کسب عنوان «مهندس مکانیک از دانشگاه علم و صنعت» نفروختی و راه مبارزه در پیش گرفتی، شاید آن روز که شغل نسبتاً پردرآمد ترجمه نقشه های مهندسی در بخش design basic شرکت ارج و ایران تایر نتوانست امواج سهمگین روح حماسه ساز تو را در ساحل گرم خود آرام کند، شاید آنگاه که لحظه لحظه زندگی و جوانی ات را وقف ایران و قرآن کردی، شاید آنگاه که در نارمک تهران، گرمی چراغ خانه را با سردی خانه بدوشی کوچه های نا امن مبارزه تعویض کردی، شاید آنگاه که دست تازه عروست را گرفتی و به حصن جهاد فی سبیل الله پناه بردی و زندگی مخفی و چریکی در پیش گرفتی، شاید آنگاه که خرما به دست به خانه تیمی بچه ها سر می زدی و می گفتی چند دانه خرما خواب را از سر می گیرد که برای نماز شب تنبلی نکنی، شاید آن روزان و شبانی که در کنار آموزش خشک چریکی عرفان را به دوستانت می آموختی، شاید در همهمه و شلوغی شب های سخت تشکیل رینگ دفاعی و مخفی حفاظت از جان امام(ره) در خیابان ایران که جانت را کف دست گرفتی، شاید آن روز که در مقابله با موج عظیم ترورهای فرقان و منافقین سینه سپر کردی و امنیت را به خیابانهای تهران برگرداندی، شاید آن روز که در گوشه گوشه این مرز پر گهر، به بهانه تأمین حقوق خلق ها آتش تجزیه طلبی برافروخته بودند و تو سیاووش وار به اتش زدی، شاید آن روز که تمام عمر سیاسی ات را در یک لحظه با خدا معامله کردی و در برابر مسجد ضرار گنبد کاووس «علی وار» به خط بلا زدی، و شاید پس از درخشش نگین جهادت در صحنه ی «گنبد» و آنگاه که امام امت(ره) درباره ات فرمود «همین جوان برای فرماندهی سپاه خوب است»، شب قدر زندگی ات رقم خورد.

اینها را گفتم تا به جنگ برسیم. و تمام هشت سال جنگ، شب قدر زندگی تو بود که خدا خلعتی به تو بخشید تا دوشادوش فرشتگان سبزپوش خمینی روح الله سیر آفاق و انفس کنی و در مشهد عاشقان مشق تدبیر و عمل به تکلیف کنی. یادمان نرفته است که سال اول جنگ، سپاه اسب زین کرده ای نبود که بتوان بر آن نشست و به میدان تاخت. چهار فرمانده در یک سال عوض شده بودند و یک تپه آزاد نشده بود. به قول آقارشید که سال ۸۵ در مسجد ولیعصر تهران(عج) گفت نادر به سربازی رسید که سخت شمشیر می زد. گفت سرباز تو کجا بودی که محمود افغان به چند سوار اصفهان را گشود. سرباز شمشیر می زد و می گفت من بودم ولی تو نبودی. سرباز بود ولی سردار نبود. و آقارشید که شجاعانه می گفت من بودم، آقارحیم بود، آقای شمخانی بود، همه دوستان بودند ولی گشایشی در جبهه ها حاصل نمی شد تا اینکه مدیریت کلان به دست یک «تفکر خلاق» افتاد و جنگ از بن بست در آمد و ظرف فقط ۹ ماه، فقط ۹ ماه تمامی سرزمین های اشغال شده ایران آزاد شد و جز یکی دو استثنا در نقاط کوهستانی، دشمن را به مرزهای بین المللی راندیم. و اینچنین بود که طی ۳۰۰ سال اخیر برای اولین بار در یک جنگ وارد شدیم بی آنکه تکه ای از خاک ایران عزیز را به دشمن بسپاریم.

شب قدر زندگی محسن رضایی را همه می دانیم؛ چرا که او دوشادوش فرشتگاهن سبز پوش سپاه خمنی روح الله، در مرز واقعیت و اسطوره، در ملتقای خیال و باور، در مرز عقل و عشق، مرز تکلیف و تدبیر بارها کلام مولا علی را ترجمه کرد که «فی غلبه الاحوال علمت جواهر الرجال». تمام این سالها هجرت کردی و به جان کوشیدی؛ و چه زیبا مفسران قرآن گفته اند گذشتن از خانواده نیز مصداق بزرگی از بذل جان و جهاد در راه خدا است؛ تمام شب های نور و حماسه، شب های دفاع هشت ساله که هفته های متمادی از خانه و فرزندان دور بودی، شب قدر تو بود چرا که به تعبیر مقام معظم رهبری؛ «شما آقا محسن عزيز بارها و بارها دل امام رحمت الله را شاد كرديد». و چه تقدیری بهتر از رضایت ولی خدا که ذخیره دنیا و آخرت است و بی شک سبب عاقبت به خیری خواهد بود. ان شاء الله.

برادر محسن! این همه جهاد و جهاد و جهاد خسته نشدی؟! وقتی هم برای «عید» و «عید گرفتن» بگذار. روزی که برای تسلیت گفتن به خانه ات آمده بودم، «عید قربان» بود. یکی از بستگان، عکسی از مرحوم احمد را در لباس حج به تو نشان داد. نتوانستم به چشمهایت خیره شوم. احمد را که در لباس احرام دیدی، در خودت فرو رفتی. راستش را بگو؛ به ابراهیم خلیل و حماسه ی قربان اسماعیل فکر نمی کردی؟ من بی اختیار بیرون زدم. دوستان جلوی درب خانه جمع شده بودند و حرف می زدند. یکی می گفت سوء قصد بوده. یکی می گفت امریکا و اسرائیل در دبی به دنبال شکارهای سیاسی هستند. یکی می گفت... من اما با خود می گفتم: برادر محسن! شب قدر زندگی ات را نمی دانم کجاست؛ فقط تو می دانی و خدای بزرگی که بالای سر ماست. ولی «عید قربان» ات همین حالاست. برادر محسن! «عید قربان» ات مبارک!


استفاده از اين خبر فقط با ذكر نام شمال نيوز مجاز مي باشد .
ایمیل مستقیم :‌ info@shomalnews.com
شماره پیامک : 5000592323
 
working();

ارسال نظر :
پاسخ به :





نام : پست الکترونیک :
حاصل عبارت روبرو را وارد نمایید :
 
working();

« صفحه اصلي | درباره ما | آرشيو | جستجو | پيوند ها | تماس با ما »
هرگونه نقل و نشر مطالب با ذكر نام شمال نيوز آزاد مي باشد

سامانه آموزش آنلاین ویندی
Page created in 0.245 seconds.